وقتی لحضه ها
کوله پشتی بر پشت می بندند
و لاله ها از تفکر لحضه های تنها
دانه های سوخته عشق می چینند
دل اطلسی های کهنه شعرم می کیرد
دوباره ثانیه ها شهید می شوند
و دقیقه های نوجوان تفنگ بر دوش
دلتنگ کوچه های پر از خط مقدم می شوند
نیزارها ؛ بر پیکر مجروح خاطره ها اشک می ریزند
و رود ها پیشانی بند بر سر
آواز تشنگی سر می دهند
اما راهی نیست
باید به فکر چفیه های اسیر بود
و پشت بغض نارنجک ها
کمی پرواز کرد