سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
دریــــــــــــــــــا دلــــــــــــــــــــا ن
 
 
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه] 
»» ...

حنجره زیباست اگر بگذارند

چشم مخصوص تماشا ست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

بلاخره تموم شد اون روزای خدایی باید برمی گشتیم هیچکس به روی خودش نمی اورد ولی از چهره ها معلوم بود که می خوان داد بزنن که ای خدا ما نمی خوام برگردیم نمی خوایم ما تازه انس گرفته بودیم ما تازه خودمون و پیدا کردیم وصدها چیز دیگه

در هر منطقه ای که میرفتیم به خوبی حضور شهدا رو می شد احساس کرد می شد باهاشون حرف زد و درد و دل کرد مطمئن هم بودی که دارن به حرفات گوش میدن

داشتیم از فکه برمی گشتیم؛ تو اتوبوس بودیم که یه دفعه صدای گریه شنیدیم دیدیم یکی از بچه ها داره گریه می کنه ازش پرسیدیم چی شده گفت الان داشتم با مادرم حرف میزدم مادرم گفت اسمت مکه در اومده گفتیم خوب بنده خدا اینم گریه داره گفت آخه این حاجتی بود که از شهدا خواسته بودم

موقع رفت توی نماز خانه راه آهن که بودیم یه خانم مسن مرتبا می گفت بچه ها حواستون باشه دست خالی برنگردید شهدا نمی زارن کسی دست خالی برگرده حاجات و خواسته هاتون بخواید و ...

به نظر شما اون خانم الکی این همه اصرار داشت می تونست اصلا با ما حرف نزنه یا فقط بگه التماس دعا؛ شما هم حتما توی این فکرید؛ که هیچ کار خدا بی حکمت ودلیل نیست

آخرین حرفم دوست عزیز شهید زنده ست و شاهد بر اعمال امتش آیا راهی که داریم میرم ادامه راه آنهاست بیاید به روزی فکر کنیم که با شهدا روبه رو می شیم امیدوارم از اون دسته از آدما نباشیم که سرمون و می اندازیم پایین.....

یا علی

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دریا ( جمعه 85/12/25 :: ساعت 5:1 عصر )

»» بیداری از خواب غفلت


یکی از کسانی که کاروان به مناطق جنگی میاورد می گفت من 8 ساله دارم کاروان می یارم یه روز بین یه کاروانی یه دختر دانشجوی پزشکی بود شلمچه میرفتیم مسخره می کرد فکه می رفتیم مسخره می کرد به طلائیه که رفتیم مسخره کرد توی طلائیه بعد از صحبتام خاک تبرکی دادم به داشجوا و گفتم اینجا قدم گاه اباالفضل عباسه ، این خاک و ببرید هر وقت دلتون گرفت این خاک و بو کنید تا دلتون باز بشه تا خاک و گذاشتم تو مشت این دختر خاک و پرت کرد و گفت این مسخره بازیا چیه؛ تحویل نگرفت رفتیم خرمشهر شب اونجا خوابیدیم
اول صبح دیدم یکی در و محکم میزنه درو باز کردم دیدم همون دختر داره چه جور اشک میریزه می گه یا الله منو ببر طلائیه گفتم تو که می گفتی این کارا مسخره بازیه گفت توروخدا تو دیگه اینو نگو شب که خوابیده بودم یه شهیدی از طلائیه اومد به خوابم گفت می دونی همه اینایی که می یان اینجا میریم در خونشون کارت دعوت می دیم تو رو کی تو خونه ما راه داده تو با اجازه کی پاتو گذاشتی تو طلائیه ، همین خواب این دختر و از این رو به اون رو کرد؛ دختر با اصرار زیاد دوباره اومد طلائیه تا از ماشین پیاده شد کفشاشو در آورد و خودشو انداخت رو این خاکا ... طلائیه چه طلائیه

 خدا هم به من این سعادت و داده تا برم مناطق جنگی راستش و بخواید دارم یک ساله می شم از تولدم یک سال می گذره؛ برای همتون دعا می کنم برای همه حتی اون دوستانی که دیگه پیش ما نیستن و جاشون خیلی خالیه البته اگر خدا ازم قبول کنه شما هم منو حلال کنید.

همین...

یا علی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دریا ( چهارشنبه 85/12/9 :: ساعت 2:58 عصر )

»» شهیدان زنده اند الله اکبر

 
پدر شهیدی می گفت :
پسرم اومده بود مرخصی زود باید برمی گشت روز آخر مرخصی گفت بابا اینقدر دلم برای امام رضا تنگ شده گفتم خوب عزیز بابا الان که وقت هست یه خورده دیرتر برگرد بیا برو مشهد؛ گفت آخه دلم نمی یاد همه اونایی که زیر آتیشن دوست دارن برن زیارت امام رضا خلاصه با همون حسرت رفت جبهه شهید شد جنازش هم برنگشت آرزوی دل یه شهید و خدا اجابت می کنه بعد از مدتها گفتن بیاید جنازه فرزندتون و شناسایی کنید و ببرید پدر و مادر شهید می رن بالای سر جنازه وقتی صورتشو باز می کنن می بینن اشتباه شده می گن آقا این بچه ما نیست تحقیق می کنن می گن پدر شهید مادر شهید ببخشید؛ جنازه پسرتون اشتباهی رفته مشهد مقدس... الله اکبر



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دریا ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 9:33 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

به هم ریخته ام...
دیدیم آنچه را که فقط می شنیدیم !!!!!!!
خانم فاطمه زهرا (س) از کلام رهبری ...
دریادلـــــــــــــــــــــان عاشق
گمنام ...
کاش دیر بیدار نشویم...
راه روشن است
پیام
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 7
>> بازدید دیروز: 4
>> مجموع بازدیدها: 117324
» درباره من «

دریــــــــــــــــــا دلــــــــــــــــــــا ن

» آرشیو مطالب «
یادی از قبل
یادی از قبل
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «


» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ «

» طراح قالب «