جنون خلیفه
شهید مطهری می فرمایند :
مسعودی می گوید : در زمان عبدالملک یا یکی از خلفای بنی امیه که لهو و موسیقی رایج بود ؛ خبر به خلیفه دادند که فلان کس خواننده است و کنیز زیبایی دارد که او هم خواننده است و تمام جوانهای مدینه را فاسد کرده ؛ و اگر به کار او نرسید این زن تمام مدینه را فاسد می کند . خلیفه دستور داد که غل به گردن آن مرد را به شام بیاورند . وقتی به حضور خلیفه نشستند آن مرد گفت : معلوم نیست آنچه او می خواند غنا باشد و از خلیفه خواست که خودش امتحان کند . خلیفه دستور داد که کنیز بخواند او شروع به خواندن کرد . کمی که خواند دید سر خلیفه تکان می خورد کم کم کار به جایی رسید که خود خلیفه شروع کرد به چهار دست و پا راه رفتن و می گفت : بیا جانم بر این مرکب خودت سوار شو !
شهید مطهری می فرمایند: واقعا موسیقی قدرت عظیم و فوق العاده ای دارد مخصوصا از جهت پاره کردن پرده تقوا و عفت دارد
در آخر از شما دوستان التماس دعا دارم چون امتحاناتم از شنبه شروع می شه و کمتر این سعادت و پیدا می کنم که خدمت شما دوستان عزیز برسم
یا علی
شهادت نردبان آسمان بود شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند این نردبان را چرا بستند راه آسمان را
مرا پایی به دست نردبان بود مرا دستی ز بام آسمان بود
شهید
تو بالا رفته ی من در زمینم برادر روسیاهم شرمگینم
من آخر طاقت ماندن ندارم خدایا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند با رب خسته باشد در لطف تو تا کی بسته باشد
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم بیا این بار محکمتر بکوبیم
بکوب ای دل مشو نومید از این در بکوب ای دل هزاران بار دیگر
دیگه نمی تونم ادامه بدم...
یا علی
منطقه :
منطقه جایی که شهدا با تحمل سختی ها و فشارها ؛ نفس سرکش را رام می نمودند و برای پرواز به سوی بی نهایت مهیا می گشتند
اکنون :
اکنون بار سنگین حفظ دین و انقلاب بر دوش ماست ؛ بله ما مانده ایم و آنها رفته اند
بیاییم :
بیاییم زمان اقامه نماز و وقت خواندن قرآن و حتی هنگام عزاداری به حقیقت هستی توجه کنیم و از ائمه اطهار و شهدا مدد جوییم
افسوس افسوس :
افسوس که دروازه عظیم شهادت به معبری تنگ و باریک مبدل شده و ما را به آن مراتب راه نمی دهند
ولی :
ولی می توان بر سر این راه نشست و کاروان سالار را صدا زد شاید شاید کسی از این کوچه عبور کرد!
امید :
شاید همین آرزوها درهای شهادت را بگشاید
همین ...
وقتی به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدند
! سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن
وقتی لحضه ها
کوله پشتی بر پشت می بندند
و لاله ها از تفکر لحضه های تنها
دانه های سوخته عشق می چینند
دل اطلسی های کهنه شعرم می کیرد
دوباره ثانیه ها شهید می شوند
و دقیقه های نوجوان تفنگ بر دوش
دلتنگ کوچه های پر از خط مقدم می شوند
نیزارها ؛ بر پیکر مجروح خاطره ها اشک می ریزند
و رود ها پیشانی بند بر سر
آواز تشنگی سر می دهند
اما راهی نیست
باید به فکر چفیه های اسیر بود
و پشت بغض نارنجک ها
کمی پرواز کرد